خط دوم پررنگ

کاش نو شود دلم با سال نو

سلام نازنین مادر, نمیدانم چرا این روزا حس نوشتنم نیست؟ دلتنگم, دلتنگتر از تمام روزهای نبودنت  آمده ام بگویم عیدت مبارک گل زیبای مادر, عیدت مبارک فرشته ی آسمانی مادر, عیدت مبارک آمده ام بگویم برایم دعا کن, دعا کن که تمام دلتنگیهایم, غصه هایم,دردهایم تکانده شود با آمدن بهار, دعا  کن دل تنگم رنگ بهاری بگیرد, دعا کن برای صبوریم, برایم از خدا تقاضای صبر کن, صبر, صبر, صبر  این روزها به وسعت تمامی دنیا دلم صبر میخواد و دیگر هیچ..... چقدر دلتنگ بودم لحظه ی تحویل سال کنار سفره ی هفت سینی که حتی رنگین بودنش نتوانست کمرنگ  کند جای خالی تورا. سفره ای چیدم پر از رنگ, پراز گلهای رنگارنگ ولی هیچ کدام از رنگها و زیباییهای ...
2 فروردين 1393

بیا به میهمانی دلم

ببین نازنینم چندوقتیست به خانه ات سر نزده ام و برایت ننوشته ام از دل بیقرارم اما دیگر بیش از این مرا تاب ننوشتن از تو نیست, من که مثل تو صبر و قرارم بی حد و اندازه نیست, من به دوریت عادت کرده ام, پذیرفته ام نیامدن و دیر آمدنت را اما دل بیقرارم بیش از این تاب نمی آورد ننوشتن از تو و انتظار داشتن تو را,  ببین مادر دوباره برایت دعوت نامه فرستاده ام و خانه ی دلم را برای آمدنت مهیا کرده ام, ببین مادر مرا تاب از تو گذشتن نیست, نمیشود بیخیال تو شد, نمیشود از تو گذشت, دل و زبانم  همسو نیستند زبان میگوید خسته ام از این همه انتظار کشیدن خسته ام ازاین همه دویدن و نرسیدن به فرشته ی کوچک و زیبای آسمانیت خسته ام اما دل...  دل بیقرار م...
19 اسفند 1392

... دوباره حس مادری

باز دلم هوایی شده است, باز شروع کرده به انتظار کشیدن برای آمدنت, مرا با دلم کاری نیست اما دل دوباره برای آمدنت شمارش معکوسش را شروع کرده, دارد خانه تکانی میکند, دیوارهایش را زینت میبندد و چراغانی میکند کلبه ی حقیرانه اش را برای آمدن عزیزترین مهمانش. دوباره حس مادری پریده است توی دلم و عجیب ریشه دوانیده در این دل و مثل پیچکی قوی شاخ و برگش را دور دل پیچانده و دارد قد میکشد و بزرگ و بزرگ تر میشود. نمیدانم این چه حسی است که برای تو ی نیامده این چنین بیقراری می کند و مشتاقانه در انتظار امدنت سپری میکند ثانیه ثانیه های تلخ انتظار را با عشق, با شوق, با امید. میدانم تو هم شنیدن کی بود مانند دیدن را زیاد شنیده ای نازنینم اما نه من نه تو و ...
4 اسفند 1392

بوی بهار

بوی بهار می آید, دوباره بهار سلانه سلانه دارد خودش را به زمین میرساند و سبزی و زیبایی و طراوت و شادابی را برای زمین هدیه می آورد با خود, بوی بهار می آید و امسال اولین سالیست که ذوقی برای به استقبال بهار رفتنم نیست, دارم به روزهای اولی که برای آمدنت خانه ی دلم را آماده کرده بودم فکر میکنم اولین روز تابستان 91که نقشه ها کشیدیم برای داشتن تو, که فکر کردیم با اولین دعوت به رویمان لبخند خواهی و زد و مهمان دلمان میشوی و ما فروردین 92 میشویم خانواده ی 3نفره ی خوشبخت اما.... تو نیامدی نه آن ماه اول آمدی و نه ماههای بعد و روز به روز ماه به ماه فصل به فصل ما ماندیم و انتظاری که هرروز دارد بزرگتر میشود فرشته ی نیامده ی من میدانی چندوقت شده که...
3 اسفند 1392

سلام خدا

سلام خدا  اومدم باهاتون حرف بزنم, درد دل کنم, اومدم سوالای توی دلمو بزبون بیارم, میخوام باهاتون حرف بزنم ولی... نه مثه یه بنده با خداش میخوام مثه یه دوست باهاتون حرف بزنم, نه که فک کنی خسته شدم, ناامید شدم, کم آوردم... نه خداجونم خسته نشده ام از یارب یارب گفتن فقط دلم حرف زدن میخواد, دلم درد دل میخواد, دلم میخواد برای یه بارم که شده من بپرسم چــــــــــــــــــــرا؟ و تو به من جواب بدی, جواب بدی که ارومم کنی, که مطمئنم کنی حواست به من هست. خداجونم میشه بگی انتظار تاکی؟ چندروز دیگه؟ چندماه؟ چندسال؟ تو بگو تا من بدانم , بگو تا صبوری بیاموزم بگو تا انتظارم شیرین شود گفتی بخوانم تا اجابتت کنم و من دارم میخوانمت ماههاست که دارم...
27 بهمن 1392

معجزه ی علی اصغر (ع)

میخواهم بنویسم از لحظات پر از اضطراب و زیبای امروزمان ولی نمیدانم چه بنویسم و چگونه بنویسم؟ باید خدای مهربان را شکر گویم ولی آخر چگونه؟ میخواهم علی اصغر حسین را صدا بزنم و بگویم ممنونم بابت هدیه امروزت ممنون, ممنونم که خانه ی دل ثمر را چراغانی کردی, ممنون که صدای السلام علیک یا ابا عبدلله همه ی دوستانمان را شنیدی, ممنون که ثمر مامان شد, ممنون... روزهای زیادی نیست که روی به سوی 6ماهه ی حسین کرده ایم الغوث الغوث سر داده ایم, طفلی شش ماهه با دستانی کوچک ولی روحی بزرگ بزرگ بزرگ آنقدر بزرگ که فقط در اولین فرصت صدای دل بیقرار ثمرمان را شنید, با دستای کوچولوش یه هدیه بزرگ واسه ثمرعزیزم ارمغان آورد. این هدیه رو داد که بگه من هستم, که بگه صدا...
20 بهمن 1392

خاله نگار مامان شد

سلام نازنین مادر, اومدم تا یه خبر خوب بهت بدم, یه خبر فوق العاده اومدم بگم که امروز خیلی خوشحالم آخه خاله نگارت مامان شده, درسته که تو به اندازه ی یک ماه دیگه از من دور شدی ولی نی نی نگار به اندازه یک ماه به مامانش نزدیک شد. حالا اونم بالاشو چیدو تو بهشت جا گذاشت و اماده ی سفر به زمین شده ومن منتظرم که به زودی زودی فرشته های ثمره عزیزم هم محکم محکم به دلش بچسبن و مونس دل بیقرار مامان ثمرشون شن, این روزها اوج ارزوی من مادرشدنه ثمره است. دعاکن گلکم برای خاله ثمر مهربونت دعا کن. خوشحالم که لیست دوستای منتظرم هرروز داره کوتاه و کوتاه تر میشه و اندک اندک همه دارن نام زیبای مادرو با تمام وجود حس میکنن, خوشحالم که دوستان مهربونی دارم که میت...
15 بهمن 1392

ستاره هایت را جمع کن

باز هم تو نیامدی و به جای تو میهمان ناخوانده ای امد که مدتهاست درب خانه را به رویش بسته ام ولی او هرگاه هوس آمدن کند می آید, از در نشد از پنجره می آید, از روی دیوار حیاط همسایه میپرد و از هر روزنی که ببیند خود را به زور هم که شده درون خانه ام جا میدهد, می آید تا مرا بیازارد, می آید و جلویم می ایستد و با دهن کجی میگوید: تو نخواستی مرا ولی من باز امدم, آمدم تا بدانیی هنوز نتوانسته ای مرا شکست دهی هنوز از پا در نیامده ام, می آید و با خنده ی خبیثانه ای میگوید: بجنگ تا بجنگیم هاهاهاهاهاها و من میجنگم,  میجنگم برای تو, برای امدن تو,اگر او از پادر نیامده من هم از پا در نیامده ام, انگیزه ی من بیشتر ازاوست, امیدم بیشتر از اوست. من برای داش...
13 بهمن 1392

درد دل با فرشته

به کجا خیره شده ای؟ به چه فکر میکنی فرشته ی کوچولوی مادر؟ هنوز بین موندن و رفتن مرددی؟ آره مادر؟ هنوز از بهشت زیبای خدا دل نکنده ای؟ هنوز بهشت را به آغوش مادر ترجیح میدهی؟ نکند از شیطنت خسته شده ای, نکند کسی فرشته ی کوچک مرا اذیت کرده باشد, نکند تنهایی مادرجان, نکند غصه بخوری؟؟؟ نکند.... نازنینم میدانم که میدانی این ماه برای آمدنت تلاشی نکردم, میدانم که میدانی این ماه نه دکتری بود نه قرصی نه آمپولی و نه سونوی امیدوارکننده و آخر هیچ... میدانم که از آن بالا دستها را به زیر چانه زده ای و مرا به نظاره نشسته ای, فرشته ی من نکند فکر کنی قید تورا زده ام, نکند فکر کنی برای داشتنت دست از تلاش کشیده ام, نکند تنهایی ات, گوشه نشینی ات, غصه ات ...
6 بهمن 1392

من و تو بچه دار میشیم عزیزم

ﻣـــــﻦ ﻭ ﺗــــــﻮ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣــــــﯽ ﺷﯿﻢ ﺍﮔــــــﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺸﻪ ﺣﺮﻓـــــــﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕـــــــﯽ ميزنه ﻣﺜـــــــــﻞ ﺑـــﺎﺑـــﺎﺵ ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘــــــــــــــﺮ ﺑﺸﻪ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﻧـــــــﻪ ﺑـــــﺎ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺣﺮﻓـــــــــ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻣﺜـــــــــﻞ ﻣـــــﺎﻣــــــﺎﻧـــــــﺶ ﺑـــــــﺎ ﻫــــــــﻢ ﺩﻋﻮﺍﻣـــــــﻮﻥ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘــــــــ ﻣـــــﺎﻣــــــﺎﻥ ﻧﻪ ﺧﯿــــــﺮ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘـــــــ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﮔﻪ ﭘﺴــــــﺮ ﺑﺎﺷــــﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮ ﺑﯿﺸــــﺘﺮ ﺍﺯ ﻫـــﺮ ﮐﺴــــــــﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜــــــﻞ ﻫﻤــــــــﻪ ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷــــــــــﻪ ﺍﻭﻟﯿـــﻦ ﻣــــــﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻋــــــﺎﺷﻘﺶ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ ﺗﻮﯾـــــﯽ ﻓﮑـــــــــﺮ ﮐﻨــــﻢ ... ﺑــــﺎ ﺩﺳﺘــــــﺎﯼ ﮐــــــﻮﭼﯿــــﮏﺵ ﻫﻤـــــــﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫــــــﯽ ﻫــــﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣـــ...
25 دی 1392