... دوباره حس مادری
باز دلم هوایی شده است, باز شروع کرده به انتظار کشیدن برای آمدنت, مرا با دلم کاری نیست اما دل دوباره برای آمدنت شمارش معکوسش را شروع کرده, دارد خانه تکانی میکند, دیوارهایش را زینت میبندد و چراغانی میکند کلبه ی حقیرانه اش را برای آمدن عزیزترین مهمانش.
دوباره حس مادری پریده است توی دلم و عجیب ریشه دوانیده در این دل و مثل پیچکی قوی شاخ و برگش را دور دل پیچانده و دارد قد میکشد و بزرگ و بزرگ تر میشود.
نمیدانم این چه حسی است که برای تو ی نیامده این چنین بیقراری می کند و مشتاقانه در انتظار امدنت سپری میکند ثانیه ثانیه های تلخ انتظار را با عشق, با شوق, با امید.
میدانم تو هم شنیدن کی بود مانند دیدن را زیاد شنیده ای نازنینم اما نه من نه تو و نه کس دیگر هرگز نبودن و ندیدن و وجود نداشتن و چنین مشتاقانه سرمست بودن برای توی هنوز خلق نشده را نه دیده و نه شنیده
این روزها حتی از رویای زیبای داشتنت هم سرمستم, سرمست از خیال داشتنت, از رویای لباس های رنگینت و دویدن و پیچ و تاب موهایت که سپرده ای به باد تا دل ببرد از مادر عاشق و بیقرارت.
راستی فرشته ی بی نام من تو که چنین مرا بیتاب و شیفته ی خود کرده ای چیستی؟ فرشته ای از جنس پدر یا دخترکی به ظرافت دل منتظر مادر؟
کی میرسد که رخ بنمایی و من به نام صدایت زنم؟ به نام زیبایی که مدتهاست در رویاهایم با ان نامها صدایت میزنم
مدتهاست دلم که هوایی میشود, بی تابی که میکند و تورا از من میخواهد دست بر روی دل پوچم میگذارم و برای ارامش این دل بیقرار به نام صدایت میزنم تا بخندد این دل منتظر تا ذوق کند برای تو برای آمدنت,بودنت و برای همیشه داشتنت
دل بسوزان برای این دل بیقرار و حالا که خانه اش را برایت چراغانی کرده بگذار این چراغانی همیشگی باشد نازنینم
بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ...