شمارش معکوس
جلوی آینه می ایستم و خیره میشوم به شکم برآمده ام, تو درون دلم خودنمایی میکنی و دل میبری از من,لبخند روی لبم مینشیند و برایت میخوانم:
لالا لالا یکی یکدونه ی من
لالا لالا گل گلخونه ی من
لالا لالا گل باغ بهشتم
لالا لالا تو بودی سرنوشتم
سرنوشتم.... به ماهها و سالهای قبل فکر میکنم, به روزهای سخت بی تو بودن که آنقدر سخت گذشت که گاه گمان میکردن هرگز این روزهای زیبای مادرانگی را تجربه نخواهم کرد.
اما, گذشت آن روزها, آن روزها گذشت و من امروز یک مادرم
مادری که شمارش معکوس ماههای مادرانگی اش به پایان رسیده و حال دارد میشمارد روزهای آخر لانه کردن جان شیرینش درون دلش را
آری نازنینم, جان شیرینم ماههای زیبای لانه کردنت در دلم به آخر رسیده و باید با هم بشمریم روزهای پایانی انتظار را,
نه ماه, هشت ماه, هفت, شش, پنج, چهار] سه, دو, یک .... نه فقط 19 روز مانده تا روز زیبای درآغوش کشیدنت
نوزده روز دیگر که بگذرد لمست خواهم کرد, میبویمت, می بوسمت و با تمام وجودم عاشقانه میپرستمت
دردانه ی من, دعا کن این روزهای آخر هم زیبا بگذرد مثل تمام روزهای زیبایی که با هم گذراندیم و لذت بردم از ثانیه ثانیه ی داشتنت
من و پدر بیقراریم برای درآغوش کشیدنت مادر به قربانت
گل من, پدران و مادران منتظر را فراموش نکن, دعا کن برایشان, دعا کن انتظارشان به پایان برسد