خط دوم پررنگ

زیباترین روزها

مدتهاست که نیامده ام،ننوشته ام، همیشه گمان میکردم این صفحه تا همیشه ثبت خواهد کرد لحظات با تو.بودنم را ثانیه به ثانیه،اما روزهای با تو بودنم آنقدر زیباست که مجالی نیست برای نوشتن،همه ی لحظاتم پر شده از لحظات زیبای درآغوش کشیدنت،بوسیدن و بوییدنت امروز بعد از مدتها آمدم بنویسم که کم کم داری بزرگ میشوی جان مادر غلت میزنی ، روی شکم دراز میکشی و سر برافراشته میکنی و امروز برای اولین بار دست دراز کردی و جغجه زیبایت را در دست کوچکت گرفتی و مشغول بازی شدی،تو بازی کردی و من همه تن چشم شدم محو تماشای تو گشتم گل من  عاشقانه دوستت دارم گل زیبای من مرد کوچکم
2 مرداد 1395

آخرین یک شنبه انتظار

جان مادر, این روزها آخرین روزهای انتظار را میگذرانیم و هرروز به لمس بودنت نزدیکتر میشویم, دوران نه ماهه ی یکی بودنمان رو به اتمام است و همین روزها در آغوش من و پدر آرام خواهی گرفت و زیباترین نوروز را برایمان به ارمغان خواهی آورد, چه بهاری میشود امسال وقتی سه نفره کنار سفره ی هفت سینمان بنشینیم و بخوانیم  "یا مقلب القلوب  و الابصار" و بعد از سه سال انتظار با خوشبختی تمام و لبی پر از خنده سال نویمان را آغاز کنیم با تو که آرام جانمان میشوی و زندگیمان را برای همیشه بهاری خواهی کرد  بشمار این روزهای پایانی زیبای انتظار را جان شیرینم, بشمار که فقط پنج روز دیگر باقیمانده تا در آغوش کشیدنت جانانم
17 اسفند 1394

شمارش معکوس

جلوی آینه می ای ستم و خیره میشوم به شکم برآمده ام, تو درون دلم خودنمایی میکنی و دل میبری از من,لبخند روی لبم مینشیند و برایت میخوانم:  لالا لالا یکی یکدونه ی من لالا لالا گل گلخونه ی من لالا لالا گل باغ بهشتم لالا لالا تو بودی سرنوشتم سرنوشتم.... به ماهها و سالهای قبل فکر میکنم, به روزهای سخت بی تو بودن که آنقدر سخت گذشت که گاه گمان میکردن هرگز این روزهای زیبای مادرانگی را تجربه نخواهم کرد. اما, گذشت آن روزها, آن روزها گذشت و من امروز یک مادرم مادری که شمارش معکوس ماههای مادرانگی اش به پایان رسیده و حال دارد میشمارد روزهای آخر لانه کردن جان شیرینش درون دلش را آری نازنینم, جان شیرینم ماههای زیبای لانه کردنت در دل...
2 اسفند 1394

هشت هفته مانده تا لمس بودنت

ماه مادر, پسر زیبای مادر, جان شیرینم سی و یک هفته را با هم پشت سرگذاشتیم, سی و یک هفته پر از روزای خوب و دور از هر ناخوشی و استرس و ناراحتی, تو چنان آرام میان بطنم آرمیده ای که من هیچ استرسی برای در آغوش کشیدنت نداشته و ندارم و تمام وجودم سرشار از اطمینانیست که خدایم در دلم کاشته و انتظار شیرینی که میدانم صحیخ و سالم در آغوش پر از انتظار من و پدر آرام خواهی گرفت فقط هشت هفته دیگر را که بشماریم تو مهمان خانه سراسر عشقمان میشوی و چه زیبا میشود آن روز, روزی که تو بیایی صدای خنده و گریه هایت بپیچد در این خانه, چه روزی میشود آن روزززز این روزها تمام زندگیمان شده ای, تمام حرف هایمان با تو شروع میشود و به تو ختم میشود, حس زیباییست حس داشتنت ک...
3 بهمن 1394

برای نفسم،پسر 22 هفته ای من و پدر

سلام فرزندم،سلام فرشته ی خیروبرکت زندگیم،سلام پسر نازنینم دردونه ام مدتهاست به خانه مجازیت سر نزده ام،نمیدانم سکوتی که بر خانه دوستان مجازیم سایه افکنده دلیلش است یا شادی غیر قابل وصف داشتنت؟؟؟ همیشه گمان میکردم تو که بیایی من هرروز و هرروز اینجا خواهم بود و از تو خواهم نوشت،ولی آنچه اتفاق می افتد غیر از چیزیست که گمان میکنی راستش و بخوای نوشتن از تو،از بودنت،از حس زیبای داشتنت خیلی سخت است،وصف لذتی که من و پدر از بودن تو داریم خارج از توان من است که بنشینم و وصف کنم که چه حالی داریم من و پدر وقتی صدای دلنشین قلب تو طنین انداز میشود در مطب دکتر، و ماشالله گفتن دکتر لبخند را میهمان لبانم میکند،وقتی چشمانم خیره میشود و به مانیتور سونو گر...
3 آذر 1394

اولین عکس قشنگت

من و تو و مانیتور سونوگرافی و اولین دیدار, تمام وجودم چشم میشود و خیره میشود به صفحه مانیتوری که تو را برای چشمان منتظرم به نمایش در می آورد و تو رقص کنان ظاهر میشوی  برای چشمان منتظر مادر دلربایی میکنی تا من یک جان بگویم و صد جان  قربانت کنم جان مادر, از تماشای فرشته ی 12 هفته ای درون بطنم سیراب نمیشوم و سر مست  میشوم وقتی زیباترین موسیقی عالم فضای اتاقک سونوگرافی را پرمیکند, تالاپ تلوپی که سه سال تمام منتظرش بودم و برای شنیدنش بیتاب بودم و بیقرار فرشته ی 12 هفته ای من با 66 میلیمتر قد و ضربان قلب 174 مادر به قربانت جان دلم ...
11 مهر 1394

فندق دوماهه

جان مادر دومین ماه داشتنت تموم شد و از امروز وارد ماه سوم شدیم، چون من بشمار لحظات زیبای انتظار را برای رسیدن روز قشنگ درآغوش کشیدنت نازنینم
31 مرداد 1394

تپیدن دلت در دلم

سلام بندانگشتی هشت هفته ای من با آرامشی وصف ناشدنی روی تخت دراز میکشم،اولین باریست که که با اشتیاق و لبخندبرلی روی تخت سونوگرافی دراز میکشم تو  آرام درون دلم آرمیده ای جان مادر و صدای دکتر را میشنوم که میگوید"به به قلبشم که تشکیل شده" و دیگر جز تو و این جمله دکتر نه چشمم چیزی میبیند و نه گوشم چیزی میشنود چقدر برای دیدن این روز انتظار کشیدم نازنین مادر،آرام در دلم بیارام و نفس بکش که این روزها عجیب نفسمان به نفست بستست جان مادر بندانگشتی نازنینم برای تمام مادران و پدران منتظر دعا کن که فرشته شان زمینی شود   
25 مرداد 1394

خط دوم وصال

دیر آمدم ولی دست پر آمده ام،آمده ام که ثبت کنم متفاوت ترین لحظه ی زندگی دونفره عاشقانه چهارساله امان را،ثبت کنم که درست یک روز بعد از چهارمین سالگرد ازدواج آسمانیمان فرشته نازنینمان زمینی شد آمده ام ثبت کنم؛ من مامان شدمممممممممممم نازنین مادر خوش آمدی به زندگی دونفره من و پدر،تا همیشه کنارما بمان،بمان تا خانه کوچکمان پر از نور شود و روشنایی وصف آن روز را نتواتم گفت جان مادر،نمیشود وصف کرد چه لذتی داشت دیدن تنها دوخط موازی،دنیا که حکایت از وصل دارد نه فصل،تنها دوخط موازی،که دیدنشان یعنی به هم رسیدن نه هجران،تنها دو خط موازی دنیا که لبخند را میهمان لب هرپدر و مادری میکند و سی و یک تیرماه نود و چهار لبخند را میهمان لبان  من و پد...
13 مرداد 1394