سلام جان مادر خبر داری چند روز از اخرین تمنای دل من و ناز و غمزه ی تو گذشته؟ خبر داری چندروز است که دیگر صدایت نمیزنم؟ برایت لالایی نمیخوانم؟ جان مادر صدایت نمیزنم؟ خیلی وقت است با دلم اتمام حجت کرده ام, گفته ام که بداند نمیخواهم از تو بنویسم, نمیخواهم بنویسم تا روزی که تو بیایی و بخواهی بشنوی, نمیخواهم بنویسم, نمیخواهم بنویسم تا روزی که حضورت ملموس باشد برایم , تا روزی که قلب نازنینت بتپد در بطن حسرت کشیده ی ارزومندم, نمیخواهم بنویسم تا روزی که بیایی و بگویی تشنه ی شنیدن هستی بیایی و بگویی مشتاقی که بشنوی لا لا لا اخرین کوکب خواندنم را برای ستاره روشن اسمان عشقمان ... و امروز باز آمده ام, آمده ام تا بنویسم ولی نه برای تو, امروز فقط بخ...