بوی بهار
بوی بهار می آید, دوباره بهار سلانه سلانه دارد خودش را به زمین میرساند و سبزی و زیبایی و طراوت و شادابی را برای زمین هدیه می آورد با خود, بوی بهار می آید و امسال اولین سالیست که ذوقی برای به استقبال بهار رفتنم نیست, دارم به روزهای اولی که برای آمدنت خانه ی دلم را آماده کرده بودم فکر میکنم
اولین روز تابستان 91که نقشه ها کشیدیم برای داشتن تو, که فکر کردیم با اولین دعوت به رویمان لبخند خواهی و زد و مهمان دلمان میشوی و ما فروردین 92 میشویم خانواده ی 3نفره ی خوشبخت اما....
تو نیامدی نه آن ماه اول آمدی و نه ماههای بعد و روز به روز ماه به ماه فصل به فصل ما ماندیم و انتظاری که هرروز دارد بزرگتر میشود
فرشته ی نیامده ی من میدانی چندوقت شده که ما را در انتظار خود گذاشته ای؟ دو تابستان و دو پاییز و دو زمستان و یک بهار است که هر روزش صدایت میزنیم که بیایی و دریغ از اشاره ای از سوی تو
اگر آن روز اول که خانه دلم را برایت مهیاکرده بودم آمده بودی اینک به جای حسرتی که در دلم نشسته باید تدارک میدیدم برای تولد یک سالگیت, آه که اگر آمده بودی چه بهاری داشتیم امسال....
ام تو نیامدی و من و پدر بدون تو با دلی پراز حسرت کنار سفره ی هفت سینمان نشستیم و یا مقلب القلوب خواندیم و دعا کردیم آخرین بهار دونفره مان باشد این بهار.
ماهها گذشت با امید و ناامیدی, خستگی و تلاش, دویدن و توقف کردن, یک روز دویدیم که زودتر به تو برسیم و روزی دیگر از خستگی ایستادیم و اشک ریختیم برای روزهای تلخ نداشتنت و دوباره روز بعد....
ماهها گذشت و دوباره بوی بهار دارد به مشامم میرسد, دوباره بهار با همه زیباییهایش می آید, دوباره عید میشود و ما باید دوباره بنشینیم کنار سفره هفت سینمان و بخوانیم یا مقلب القلوب....
هنوز چندروز دیگر فرصت باقیست برای اینکه تو بیایی و ما خوشبختیمان را بغل کنیم و با عشق بنشینیم برای تحویل شدن سال نو.
هنوز چند روز دیگر باقیست اما نمیخواهم دل خوش کنم به این روزهای باقیمانده میخواهم دل بسپارم به آن ندای گنگ و نامفهوم ته ته دلم که ارام میگوید دل نبند, منتظر نباش, این ماه را هم اضافه کن با ماههای گذشته, به استقبال بهار برو اما دونفره, سفره ی هفت سینت را برای دونفر بچین, برو خرید کن اما یادت نرود دوباره کفش پاشنه بلند بخر خیلی بلند چون تو یک نفر بیشتر نیستی....
بوی بهار می آید اما نمیدانم بهار من کی خواهد آمد؟ کی؟ کدامین روز؟