سلام خدا
سلام خدا
اومدم باهاتون حرف بزنم, درد دل کنم, اومدم سوالای توی دلمو بزبون بیارم, میخوام باهاتون حرف بزنم ولی... نه مثه یه بنده با خداش میخوام مثه یه دوست باهاتون حرف بزنم,
نه که فک کنی خسته شدم, ناامید شدم, کم آوردم... نه خداجونم خسته نشده ام از یارب یارب گفتن
فقط دلم حرف زدن میخواد, دلم درد دل میخواد, دلم میخواد برای یه بارم که شده من بپرسم چــــــــــــــــــــرا؟ و تو به من جواب بدی, جواب بدی که ارومم کنی, که مطمئنم کنی حواست به من هست.
خداجونم میشه بگی انتظار تاکی؟ چندروز دیگه؟ چندماه؟ چندسال؟ تو بگو تا من بدانم , بگو تا صبوری بیاموزم بگو تا انتظارم شیرین شود
گفتی بخوانم تا اجابتت کنم و من دارم میخوانمت ماههاست که دارم میخوانمت ولی اجابت.....
گفتی دعا کن تا تقدیرت را برگردانم, گفتی حتی اگر تقدیرت مقدر شده باشد دعا کن تا انگونه که میخواهی برگردانمش, من که دعا کرده ام, بسیار دعا کرده ام پس چرا نمیشود؟؟؟؟
نکند راه بندگی را اشتباه آمده ام؟ نکند آنگونه که باید صدایت نکرده ام؟ نکند این راه که میروم...
خدایا میشه از من قد درک ناچیزم بندگی بخواهی؟ میشه کوتاهیامو ببخشی؟ میشه منو قد خودم ببینی؟ قد بنده ی روسیاهت که بیش از این بندگی بلد نیست....
چقدر حرف دارم در دل و چقدر سخت است برزبان آوردن حرفهایی که مخاطبت مهربان پروردگارت باشد
قاصرم خدا, حتی از درد دل کردن با تو قاصرم, ببخش اگر گزافه گویی کردم , ببخش اگر .... دیگر نمیدانم چه بگویم دست و دل و زبانم با هم یکی نیستند وقت حرف زدن در محضرت پروردگارم
دوستت دارم مهربان پروردگارم دوستت دارم