خط دوم پررنگ

سلام خدا

1392/11/27 17:09
نویسنده : مادر منتظر
387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خدا 

اومدم باهاتون حرف بزنم, درد دل کنم, اومدم سوالای توی دلمو بزبون بیارم, میخوام باهاتون حرف بزنم ولی... نه مثه یه بنده با خداش میخوام مثه یه دوست باهاتون حرف بزنم,

نه که فک کنی خسته شدم, ناامید شدم, کم آوردم... نه خداجونم خسته نشده ام از یارب یارب گفتن

فقط دلم حرف زدن میخواد, دلم درد دل میخواد, دلم میخواد برای یه بارم که شده من بپرسم چــــــــــــــــــــرا؟ و تو به من جواب بدی, جواب بدی که ارومم کنی, که مطمئنم کنی حواست به من هست.

خداجونم میشه بگی انتظار تاکی؟ چندروز دیگه؟ چندماه؟ چندسال؟ تو بگو تا من بدانم , بگو تا صبوری بیاموزم بگو تا انتظارم شیرین شود

گفتی بخوانم تا اجابتت کنم و من دارم میخوانمت ماههاست که دارم میخوانمت ولی اجابت.....

گفتی دعا کن تا تقدیرت را برگردانم, گفتی حتی اگر تقدیرت مقدر شده باشد دعا کن تا انگونه که میخواهی برگردانمش, من که دعا کرده ام, بسیار دعا کرده ام پس چرا نمیشود؟؟؟؟

نکند راه بندگی را اشتباه آمده ام؟ نکند آنگونه که باید صدایت نکرده ام؟ نکند این راه که میروم...

خدایا میشه از من قد درک ناچیزم بندگی بخواهی؟ میشه کوتاهیامو ببخشی؟ میشه منو قد خودم ببینی؟ قد بنده ی روسیاهت که بیش از این بندگی بلد نیست....

چقدر حرف دارم در دل و چقدر سخت است برزبان آوردن حرفهایی که مخاطبت مهربان پروردگارت باشد

قاصرم خدا, حتی از درد دل کردن با تو قاصرم, ببخش اگر گزافه گویی کردم , ببخش اگر .... دیگر نمیدانم چه بگویم دست و دل و زبانم با هم یکی نیستند وقت حرف زدن در محضرت پروردگارم 

دوستت دارم مهربان پروردگارم دوستت دارم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان هستی & کسرا جون
28 بهمن 92 1:22
مانیای عزیزم دلم خیلی گرفته... زیبا مینویسی و دل ادم و میلرزونی... منتظر روزی هستم ک بیااااام و عکس بی بی چک با خط دوم و ببینم عزیز دلم... عکس آزمایش بتای مثبت و عکس سیسمونی قشنگ و باسلیقه نی نی و... آمین قربون دل گرفتت زینب عزیزم ایشالله که به زودی زود نوبت مادری ما هم میشه فدات شم
مامان هستی
30 بهمن 92 20:30
سلام چه دنیای زیبایی داری خوش به حال فرزندت وقتی میاد یه مامان ندیده عاشق رو می بینه. دلم روشنه مادر می شی. به امید اون روز قشنگ.حتما بهمون مژده بده. ممنون دوست مهربونم ارزو دارم خدا به دل روشنت نگاه کنه و روشنی رو به دلم هدیه بده
سمیرا
3 اسفند 92 23:42
الهی قربون اون دلت برم عزیزمحتما خدا صدات میشنوه ولی فعلا خیر رو در این میبینه...مطمئن باش که خدا خلف وعده نمیکنه... بااین نوشتنت دل میلرزونی,إن شاءالله بزودی خبرخوش بذاری تو وبلاگت عزیزدل مهربونم مطمئنم که خدا صدامو میشنوه اگه مطمئن نبودم که تا حالا...
ساناز مامان نیکان
4 اسفند 92 17:22
اول از همه بابت تاخیرم عذر میخوام....علتش رو توضیح دادم دیگه تکرار مکررات نمیکنم. دوم اینکه منو یاد خودم انداختی...یادش بخیر مدرسه که میرفتم همیشه برام جای سوال بود خدایا چرا این معلمل این همه سوال سخت از من میپرسن ولی ازبقیه اسون!!!؟؟؟ چرا؟؟؟ رفته رفته که قد کشیدم و بزرگ شدم و یکم درکم از محیط ازرافم بیشتر شد دوزاریم افتاد که این قانونشه...هرچی ضعیفتر باشی برات اسون میگیرن و هرچی قویتر باشی باید 68 بار هفت خان رستمو رد کنی تا به مقصد برسی اونم بازم یه جای کار میلنگه...حالا این پست شما حکایت همین قصه ی منه....منی که منتظر نموندم همون شاگرد تنبلم و تو ساناز قصه مایی که هی 20 میگیره و میره المپیاد!!!! هی باید چلونده بشی تا همه چی تموم بشی...ووووولیییییییییی!!!! مطمئن باش جفتمون دیپلمرو میگیریم!!! مهم گرفتنشه نه؟؟؟ خیلی دوست دارم مانیای من....خدایا ببین چقد زیبا باهات سخن میگه کاری که هرکسی بلد نیس بنداز پایین اون عمو لک لکرو...آ قربون بزرگیت شممممممم فدای تو چقدخوبه که هستی سانازم من همچنان منتظراون دیپلمم
مهتاب
12 اسفند 92 15:22
مانی جونم تو یکی از بهترین مامانای رو زمین میشی دوست دارم ایشالله زود زود خبر بارداریت بشنوه ای خدااا ممنون مهتاب جونم انشالله