خط دوم پررنگ

معجزه ی علی اصغر (ع)

1392/11/20 19:59
نویسنده : مادر منتظر
960 بازدید
اشتراک گذاری

میخواهم بنویسم از لحظات پر از اضطراب و زیبای امروزمان ولی نمیدانم چه بنویسم و چگونه بنویسم؟ باید خدای مهربان را شکر گویم ولی آخر چگونه؟ میخواهم علی اصغر حسین را صدا بزنم و بگویم ممنونم بابت هدیه امروزت ممنون, ممنونم که خانه ی دل ثمر را چراغانی کردی, ممنون که صدای السلام علیک یا ابا عبدلله همه ی دوستانمان را شنیدی, ممنون که ثمر مامان شد, ممنون...

روزهای زیادی نیست که روی به سوی 6ماهه ی حسین کرده ایم الغوث الغوث سر داده ایم, طفلی شش ماهه با دستانی کوچک ولی روحی بزرگ بزرگ بزرگ آنقدر بزرگ که فقط در اولین فرصت صدای دل بیقرار ثمرمان را شنید, با دستای کوچولوش یه هدیه بزرگ واسه ثمرعزیزم ارمغان آورد.

این هدیه رو داد که بگه من هستم, که بگه صداتونو شنیدم, که بگه مگه میشه شیعه ی علی مرا صدا بزند و من رورگردانم و بگویم نمیشود؟؟؟ 

راستی, مگر میشود؟ مگر میشود السلام علی الحسین, وعلی علی بن الحسین, وعلی اولاد الحسین, وعلی اصحاب الحسین خواند و ناامید از درخانه شان برگشت؟ مگر میشود حسین نشنود صدایمان را؟ مگر میشود فرزندان محمد را صدا زد و جواب نگرفت؟ مگر میشود؟؟؟

خوشحالم, قد تمام زیباییهای دنیا خوشحالم که حسرت مادری ثمر عزیز به پایان رسید,

و ایمان دارم یکی از همین روزها علی اصغر حسین صدای دل بیقرار شیما و لیدا و نانا و منوص و تبسم و........ همه ی مادران منتظر کلوبمان را خواهد شنید

من یقین دارم که آن روز نزدیک است, پس آرام باشید دوستان خوب منتظرم

آرام باشید و صبور که پایان شیرین قصه ی انتظار مادری ما نزدیک است.

یا علی اصغر حسین (ع) 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سمیرا
20 بهمن 92 23:16
خدارو هزاران هزار مرتبه شکرمبااارکه... إن شاءالله شش ماهه ی ارباب دامن همه دوستان وبقیه بی اولاد هارو سبز کنه... انشالله سمیراجان انشالله
الهام
21 بهمن 92 12:26
مانی جونممممممممممممممممممممممممم متنت فوق العاده بود لرزه به تنم افتاد .. عزیز دلم مطمئن باش علی اصغر به خودتم یه نی نی تپل مپل میده چون منم از اون خواستم همش هم گفتم که این بچه نظرکرده علی اصغره مانی جونم واقعا باید به خودت ببالی با این دل مهربونت امیدوارم خدا نگاه به دلت بندازه و زود زود به حاجت قلبیت برسی فدای تو قربونت برم الهام جونم مطمئنم اگه این یک سال شما رو پیدا نمیکردم نمیتونستم این روزای سخت و تاب بیارم ولی شما که هستین لذت میبرم از حس زیبای مادریتان و برای روزهای سختم بودن کنار شما و نی نیای نازتون یه لطف اللهی بوده که نصیبم شده
ساناز مامان نیکان
23 بهمن 92 10:38
من فقط گریه کردم....اخه چی برای تو بنویسم؟ دیگه همه ی حرفای منو میدونی....پروردگارا این ماه خیلی التماس دعا دارم ازت....برای مانی شیما لیدا و بقیه منتظرا...یه دونه ناز کنی دلشونو تمومه قربون بزرگیت بشم....
سمیرا
24 بهمن 92 15:04
کجائی بانو خبری ازت نیست عزیزدلم هستم سمیرا جان, حرفی نیست برای نوشتن جز انتظار که تکرار مکررات است
ثمره
27 بهمن 92 16:00
وووووواىمانياى عزيزم اصصصصلا نميتونم حرف بزنم ميرم و اين اشكامو تو ختم زيارت عاشوراى شش ماهه امام حسين ميريزم و براى تو و دله شكسته و مهربونت دعا ميكنم شايد اين اشكام كه از صداقت نوشته هاى تو سرازير شدن روى سياهمو بشوره و لياقت امين گفتن براى مامان شدنت رو بهم بده فقط خدارو قسم ميدم به دندان شكسته حضرت محمد فرق شكافته حضرت على دل و پهلوى شكسته حضرت زهرا سر بريده امام حسسسسين و مظلوميت شش ماهه شير خوار و تشنه لبش كه به حاجت من امين گفت دامنه همه منتظرارو با اولاد سالمو صالح سبز كنه واقععععععا اشكم بند نمياد از اينهمه لطف و صداقتت قربونت برم مامان ثمرمهربونم
ساناز مامان نیکان
27 بهمن 92 16:28
آپ بنماااااا....یعنی چی!!!!!!!!!!! انشاتو ننویسی یه دونه 0 کله گنده میدم به شماها...گفته باشم...والااااا