خط دوم پررنگ

ستاره هایت را جمع کن

1392/11/13 12:38
نویسنده : مادر منتظر
519 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم تو نیامدی و به جای تو میهمان ناخوانده ای امد که مدتهاست درب خانه را به رویش بسته ام ولی او هرگاه هوس آمدن کند می آید, از در نشد از پنجره می آید, از روی دیوار حیاط همسایه میپرد و از هر روزنی که ببیند خود را به زور هم که شده درون خانه ام جا میدهد, می آید تا مرا بیازارد, می آید و جلویم می ایستد و با دهن کجی میگوید: تو نخواستی مرا ولی من باز امدم, آمدم تا بدانیی هنوز نتوانسته ای مرا شکست دهی هنوز از پا در نیامده ام, می آید و با خنده ی خبیثانه ای میگوید: بجنگ تا بجنگیم هاهاهاهاهاها

و من میجنگم,  میجنگم برای تو, برای امدن تو,اگر او از پادر نیامده من هم از پا در نیامده ام, انگیزه ی من بیشتر ازاوست, امیدم بیشتر از اوست. من برای داشتن تو میجنگم نازنینم او برای چه میجنگد؟؟؟؟ هیچ....

تو نیامدی تا اسمان زندگیم را ستاره باران کنی,منتظر بودم تا بیایی و ستاره های اسمان را باخود برایم به ارمغان آوری اما نیامدی, شاید هنوز به اندازه کافی دامنت پراز ستاره نشده, شاید دلت میخواهد ستاره های بیشتری جمع کنی, 

شاید برای آمدن عجله کرده باشی و زمین خورده باشی و ستاره هایت ریخته باشد و حالا داری با طمانینه با دستای کوچولوت دونه دونه ستاره هاتو ورمیچینی!!!

جمع کن ستاره هایت رافرشته ام, با ارامش ستاره هایت را جمع کن, عجله نکن من جایی نمیروم همین جا روی زمین چشم به آسمان با دستانی باز روبه آسمان پرستاره و دلی پر از امید منتظرت نشسته ام 

آرام ستاره هایت را جمع کن و آرام قدم بردار مبادا زمین بخوری, مبادا دست و پای کوچولوت خراش بردارن 

آرام بیا گلکم وقتی دامنت پر از ستاره شد بیا تا خانه ی تاریک قلبم را برای همیشه روشن کنی برای همیشه....

مثله همیشه برایت میگویم که منتظرم نازنینم 

منتظر, منتظر,منتظر....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

لیدای آبی
13 بهمن 92 15:12
مانی مهربونم قربون دلت بشم که اینقدر گرفته عزیزمممممممممم بغضم گرفته تو بهترین مامان دنیا میشی بهت قول میدم اونم خیلی خیلی زود ایشالله منو تو و بقیه دوس جونامون که خودت میدونی باهم مامان شیم گلم
ساناز مامان نیکان
13 بهمن 92 15:41
ببین چی دارم میگم بهت.....به قران مجید اگه نینیت اومد...اگه قد کشید ...اگه بزرگ شد...اگه تا اون زمان من بودم بهش میگم شاهزاده ها همچین مامانی ندارن!!! حواستو جمع کن...از گل نازکتر بهش بگی کلاهمون میره توی هم...باشه خاله؟ آفرین.... مانی جونم تو خیلی خیلی زیبا مینویسی....من لذت میبرم از خوندنت....و لذت میبرم از اون امیدی که توی قلبته....میبوسم اون روی ماهتو دوست خوبم. دیگه داستینکس و اون صحبتا.....در پناه خدای مهربون باشی ساناز جونم نی نی من نیومده اینقد ناز داره ببین بیاد چی میشه
سمیرا
14 بهمن 92 16:41
دوست دارم فقط نوشته هات بخونم و تموم نشه...خیلی خوب حست رو نوشتی,إن شاءالله بزودی زود نی نی داربشی عزیزم ممنون عزیزم لطف داری
مهتاب
17 بهمن 92 22:09
مانی عزیزم این روزها هم تمام میشه انشالا.... انشالا...همین موقع ماه اینده مامان شدن تو مهربون جشن بگیریم . تو بهترین مامان اینده میشی مهربونم قربونت برم مهتابم من منتظرم همیشه منتظر روزای خوب اینده