خط دوم پررنگ

معجزه ی علی اصغر (ع)

میخواهم بنویسم از لحظات پر از اضطراب و زیبای امروزمان ولی نمیدانم چه بنویسم و چگونه بنویسم؟ باید خدای مهربان را شکر گویم ولی آخر چگونه؟ میخواهم علی اصغر حسین را صدا بزنم و بگویم ممنونم بابت هدیه امروزت ممنون, ممنونم که خانه ی دل ثمر را چراغانی کردی, ممنون که صدای السلام علیک یا ابا عبدلله همه ی دوستانمان را شنیدی, ممنون که ثمر مامان شد, ممنون... روزهای زیادی نیست که روی به سوی 6ماهه ی حسین کرده ایم الغوث الغوث سر داده ایم, طفلی شش ماهه با دستانی کوچک ولی روحی بزرگ بزرگ بزرگ آنقدر بزرگ که فقط در اولین فرصت صدای دل بیقرار ثمرمان را شنید, با دستای کوچولوش یه هدیه بزرگ واسه ثمرعزیزم ارمغان آورد. این هدیه رو داد که بگه من هستم, که بگه صدا...
20 بهمن 1392

خاله نگار مامان شد

سلام نازنین مادر, اومدم تا یه خبر خوب بهت بدم, یه خبر فوق العاده اومدم بگم که امروز خیلی خوشحالم آخه خاله نگارت مامان شده, درسته که تو به اندازه ی یک ماه دیگه از من دور شدی ولی نی نی نگار به اندازه یک ماه به مامانش نزدیک شد. حالا اونم بالاشو چیدو تو بهشت جا گذاشت و اماده ی سفر به زمین شده ومن منتظرم که به زودی زودی فرشته های ثمره عزیزم هم محکم محکم به دلش بچسبن و مونس دل بیقرار مامان ثمرشون شن, این روزها اوج ارزوی من مادرشدنه ثمره است. دعاکن گلکم برای خاله ثمر مهربونت دعا کن. خوشحالم که لیست دوستای منتظرم هرروز داره کوتاه و کوتاه تر میشه و اندک اندک همه دارن نام زیبای مادرو با تمام وجود حس میکنن, خوشحالم که دوستان مهربونی دارم که میت...
15 بهمن 1392

ستاره هایت را جمع کن

باز هم تو نیامدی و به جای تو میهمان ناخوانده ای امد که مدتهاست درب خانه را به رویش بسته ام ولی او هرگاه هوس آمدن کند می آید, از در نشد از پنجره می آید, از روی دیوار حیاط همسایه میپرد و از هر روزنی که ببیند خود را به زور هم که شده درون خانه ام جا میدهد, می آید تا مرا بیازارد, می آید و جلویم می ایستد و با دهن کجی میگوید: تو نخواستی مرا ولی من باز امدم, آمدم تا بدانیی هنوز نتوانسته ای مرا شکست دهی هنوز از پا در نیامده ام, می آید و با خنده ی خبیثانه ای میگوید: بجنگ تا بجنگیم هاهاهاهاهاها و من میجنگم,  میجنگم برای تو, برای امدن تو,اگر او از پادر نیامده من هم از پا در نیامده ام, انگیزه ی من بیشتر ازاوست, امیدم بیشتر از اوست. من برای داش...
13 بهمن 1392

درد دل با فرشته

به کجا خیره شده ای؟ به چه فکر میکنی فرشته ی کوچولوی مادر؟ هنوز بین موندن و رفتن مرددی؟ آره مادر؟ هنوز از بهشت زیبای خدا دل نکنده ای؟ هنوز بهشت را به آغوش مادر ترجیح میدهی؟ نکند از شیطنت خسته شده ای, نکند کسی فرشته ی کوچک مرا اذیت کرده باشد, نکند تنهایی مادرجان, نکند غصه بخوری؟؟؟ نکند.... نازنینم میدانم که میدانی این ماه برای آمدنت تلاشی نکردم, میدانم که میدانی این ماه نه دکتری بود نه قرصی نه آمپولی و نه سونوی امیدوارکننده و آخر هیچ... میدانم که از آن بالا دستها را به زیر چانه زده ای و مرا به نظاره نشسته ای, فرشته ی من نکند فکر کنی قید تورا زده ام, نکند فکر کنی برای داشتنت دست از تلاش کشیده ام, نکند تنهایی ات, گوشه نشینی ات, غصه ات ...
6 بهمن 1392

من و تو بچه دار میشیم عزیزم

ﻣـــــﻦ ﻭ ﺗــــــﻮ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣــــــﯽ ﺷﯿﻢ ﺍﮔــــــﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺸﻪ ﺣﺮﻓـــــــﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕـــــــﯽ ميزنه ﻣﺜـــــــــﻞ ﺑـــﺎﺑـــﺎﺵ ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘــــــــــــــﺮ ﺑﺸﻪ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﻧـــــــﻪ ﺑـــــﺎ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺣﺮﻓـــــــــ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻣﺜـــــــــﻞ ﻣـــــﺎﻣــــــﺎﻧـــــــﺶ ﺑـــــــﺎ ﻫــــــــﻢ ﺩﻋﻮﺍﻣـــــــﻮﻥ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘــــــــ ﻣـــــﺎﻣــــــﺎﻥ ﻧﻪ ﺧﯿــــــﺮ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘـــــــ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﮔﻪ ﭘﺴــــــﺮ ﺑﺎﺷــــﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺸﻮ ﺑﯿﺸــــﺘﺮ ﺍﺯ ﻫـــﺮ ﮐﺴــــــــﯽ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜــــــﻞ ﻫﻤــــــــﻪ ﺍﮔـــــﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺷــــــــــﻪ ﺍﻭﻟﯿـــﻦ ﻣــــــﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻋــــــﺎﺷﻘﺶ ﻣـــــــﯽ ﺷﻪ ﺗﻮﯾـــــﯽ ﻓﮑـــــــــﺮ ﮐﻨــــﻢ ... ﺑــــﺎ ﺩﺳﺘــــــﺎﯼ ﮐــــــﻮﭼﯿــــﮏﺵ ﻫﻤـــــــﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫــــــﯽ ﻫــــﺎﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﻣـــ...
25 دی 1392

تورا که دارم آرامم پروردگارم

امروز روز دیگریست, آغازی دوباره برای انتظار درآغوش کشیدن فرشته آسمانی و التماس به پروردگارمهربانم برای نزدیک شدن آن روز امروز دوباره ختم قرآنم را آغاز میکنم به نیت: سبز شدن دامن دوستان مهربانم, میخوانم برای ثمرو لیدا و  زینب نگارو مرجان و ریحان و باران, برای روشن شدن چراغ دل تبسم و محیامنتظر و هستی و نانا و منوص و شیما و رویا و همه ی دوستانم که ذهن آشفته ام برای یادآوری نام زیبایشان یاری ام نمکند. و میخوانم برای سلامتی دوستانم که نامشان به نام مقدس مادر مزین شده, برای سلامتی فرشته هایی که زمینی شده اند و آنان که سفر زمینی شدن راآغاز کرده اند و اندک اندک زمین را شرمنده ی حضور نازنیشان خواهندکرد, برای سانازو نیکان, مهتاب وآریا...
21 دی 1392

فرشته آسمانی

زن ناله می کند. مرد پشت در اتاق انتظار می کشد. ناگهان صدای گریه. بی تابی مرد بیشتر می شود. منتظر است. نهایتا در اتاق روی پاشنه میچرخد و قابله با صدای ضعیفی: متاسفم فرزند شما دختر است!! اَه لعنت به این شانس... حال چگونه تا آخره عمر این ننگ رو با خود یدک بکشم؟! این داستان مال سال های دور است... خیلی خیلی دوووور ... . *** این روزها که مادران از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرند شروع می کنند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدرها نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح آنها را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید. سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کردن...
18 دی 1392