من و خدا و آرامش
یک ماه دیگر, یک سیکل دیگر, یک دعوت دیگر بدون اجابت تو گذشت و دوباره من هستم و من با آغوشی خالی و دلی بیقرار پر از حسرت مادری
خسته اند مادر جان ,تن و جانم خسته اند, دلم به دنبال آرامش میگردد, چشمانم را میبندم و دوباره اشک را مهمان چشمان بیقرارم میکنم تا ببارند بر زخم های کهنه ی این دل بیقرار, ببارند بر حسرتهای دل, بر آرزوهای این دل
چشمانم میبارند و میبارند و بعد دوباره تصمیم تازه میگیرم, چقدر این روزها من تصمیم تازه میگیرم هرروز فکرهای جدید نقشه های جدید تصمیم های جدید
شب که میشود در تاریکی مطلق با همسری پچ پچ میکنیم قبل از بیرون پریدن حرف از دهان من او حرف میزند
او میگوید همان را که من میخواستم بگویم, میگوید یکی دوماه استراحت کن, میگوید فراموش کن دارو و دکتر را و من استقبال میکنم از پیشنهادش میگویم من هم میخواستم همین را بگویم و دوباره اشک میهمان چشمانم میشود و او تسلی میدهد دل بیقرارم را.
نازنین مادر میدانم که از آن بالا, پیش خدا نشسته ای و از تمام بیقراریهایم خبر داری, میدانم که شاهد تمام دردهایم هستی
خسته ام نازنین مادر, از تمام جاده های منتهی شده به مطب شلوغ دکترهای ن ا ب ا ر و ر ی خسته ام
از تمام قرص ها و امپولهایی که چنبره میزنند بر تن رنجور و روح آشفته ام خسته ام , از تمام انتظارهای بی وصال ماهانه خسته ام,
دلم آرامش میخواهد نازنین مادر, آرامشی از جنس خود خدا
دلم میخواهد در پناه خود خدا آرام بگیرم, لب وا کنم و برایش بگویم از دردهایم, از انتظارم, از آرزوهایم, از خستگیهایم, بگویم و بگویم و بگویم و او بشنود, بشنود و بگوید که حواسش به من هست, اشکهایم را پاک کند و بگوید : نترس من هوایت را دارم , بگوید تو بندگی کن ,بندگی کن و یقین داشته باش یک روز مصلحت من با آرزوی تو یکی میشود ,
برایم دعا کن جان مادر, دعا کن بیاموزم راه بندگی را , دعا کن برای دلم, دعا کن آنقدر بزرگ شود که آماده شود برای مادری و مادری کردن , دعا کن وقت مادریم نزدیک باشد خیلی نزدیک